به سیاره ها، زمین و خورشید منظومه شمسی میگویند ...
مریخ: بعد از زمین به مریخ می رسید مریخ خاک قرمز رنگ دارد...
در آنجا آب است ولی یخ بسته است مریخ هر دوسال یک بار به دور خورشید می چرخد.
سطح مریخ مانند سطح بیابانهای زمین است ...
سیاره بعد از مریخ مشتری است بزرگترین سیاره منظومه شمسی که از جنس گاز است
این سیاره آنقدر بزرگ است که 1400 کره به اندازه زمین در آن جا می گیرد ...
زحل زیباترین سیاره که از جنس گاز می باشد و هفتمین سیاره نزدیک به خورشید است.
زحل حلقه های روشن زیادی دارد و هر 29 سال یکبار به دور خورشید می گردد.
اورانوس و نپتون خیلی از خورشید دورند و بسیار سرد می باشند ...
تشکر از خدا
روزی مردی از خدا شکایت می کرد که خدایا کقش های من پاره است د و از گف پاهایم خون می چکد، دیگر طاقت راه رفتن ندارم انگشت هایم از کفشم بیرون زده است. و مرد همچنان گله می کرد . . .
رهگذری از آنجا عبور می کرد و زیر لب ذکر خدا را می گفت، مرد متوجه شد که رهگذر پا ندارد و با عصا راه می رود . . .
مرد خجالت زده شد و سرش را پایین انداخت و با خود گفت من کفش ندارم ناله می کنم و از خدا گله می کنم ولی آن مرد پا ندارد و خدا را شکر می کند . . .
مرد روبه آسمان کرد و گفت خدایا به خاطر تمام نعمت هایی که به من داده ای و از همه مهمتر سلامتی که به من عطا کرده ای تشکر می کنم . . .
ما هر وقت که به مشکلی بر می خوریم باید به دیگران نگاه کنیم چون کسانی هستند که مشکلات و گرفتاری های زیاد تر از ما دارند
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود
================================
می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
==============================
.می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
=========================
......... پارسایی از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین خطر..... از دست دادن
==============
تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای
==============
رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟
==============
پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام
==============
هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست
======
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
------------------
در تعطیلات نوروز با خانواده تصمیم به مسافرت گرفتیم. وقتی که داشتم لباسهایم
را جمع آوری میکرم با خود فکر کردم آیا آنجا جای باشکوه و دیدنی است ؟
گفتم بله ... فردا صبح حرکت کردیم، عصر به آنجا رسیدیم ... استراحت کردیم ...
روز بعد به موزه رفتیم و بسیاری از پرندگان و چرندگان و خزندگان را دیدیم ...
همه بدون توجه به زیبایی های موزه فقط عکس و فیلم میگرفتند و کسی
در لحظه حال نبود ...
به جاهای دیگری رفتیم ... بازار ، پارک و ...
چند روز آنجا ماندیم ... در موقع بازگشت به این فکر می کردم که می توانم
دیدنی های سفرم را برای شما بنویسم ...
در راه بازگشت همه خاطراتم را نوشتم تا آن را به آموزگار خود بدهم و برای
همکلاسی هایم بخوانم و در وبلاگم برای شما هم بنویسم ...
نازنین سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید |